گوشه ای از فضایل امام کاظم (ع)

بکار قمی می گوید: چهل حج بجا آوردم و در سفر آخر وقتی که مزدلفه بودم پولم تمام شد. به مکه آمدم و در آنجا ماندم تا مردم برگشتند. با خودم گفتم به مدینه می روم و قبر رسول خدا صلی الله علیه وآله را زیارت می کنم شاید کاری پیدا کردم .
به مدینه رسیدم و قبر رسول خدا را زیارت کردم و به جایی که کارگرها در آنجا برای کار اجتماع می کردند رفتم در این هنگام شخصی آمد و کارگرها دور او را گرفتند. دنبال او رفتم و گفتم: بنده خدا من غریب هستم به من هم کاری بده. گفت: از اهل کوفه هستی؟ گفتم: آری گفت: بیا و مرا به خانه ای بزرگ و نوساز برد.

چند روزی در آنجا کار کردم… روزی بالای نردبان بودم که دیدم امام موسی کاظم(علیه السلام) به طرفم می آید. داخل شد و سرش را بلند کرد و گفت: اینجا چه کار می کنی؟ گفتم: فدایت شوم خرجی ام تمام شده… وکیل شما آمد و از او درخواست کردم مرا برای کار ببرد. فرمود: امروز هم بمان. فردا که شد وکیل آمد و دم در که نشست و افراد کارگر را یک یک صدا کرد و اجرتشان داد. آخرین نفر من بودم کیسه ای به من داد که در آن پانزده دینار بود. در ادامه دارد که نامه ای هم امام به او می دهد که به علی بن ابی حمزه بدهد وقتی به کوفه می رسد با خبر می شود دزدان از دکانش سرقت کرده اند. فردای آن روز وقتی نامه را به علی می دهد در نامه نوشته شده بود چهل دینار قیمت آنچه از دکان بکار دزد برده است به او پرداخت نما.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *